کوهبنان از زبان باستانی پاریزی

دسته بندی ها: تاریخ کوهبنان, جغرافیای انسانی کوهبنان, یادداشتتوسط: منتشر شده در: ژوئن 4th, 20230 نظرات

مقدمة دکتر باستانی پاریزی بر کتاب تاریخ فرهنگ محلی کوهبنان


بیابانی شدن آبادی‌هایی مثل كوهبنان و بافق و بهاباد و انار و نایبند، نقطه اتصال و ارتباط میان دریا‌های ریـگ و بیابان‌های كویر، با عالم آباد و قابل سكونت هستند.
با فحص مختصری كه این بنده، در باب كیفیت قابل سكونت كردن كـویر و سـازش كـویرات بـا آدمیزادگـان كرده‌ام – به این نكته رسیدهام كه آبادی نشین كردن ریگ‌های بیابان – ریگ‌هایی كه متأسـفانه بـیش از نـصف سرزمین موجود ایران را فرا گرفته‌اند – بر طبق یك حساب ریاضی و یك سلسله مطالعات منطقی و به تـدریج، و طی قرن‌ها مجاهدت و ممارست – صورت گرفته است.
به عبارت دیگـر، روش اسـكان پیـدا كـردن مـردم در اطـراف رودخانـه هـای جیحـون یـا سـیحون و در امتـداد زاینده رود یا ارس، و در حوالی دجله و یا فرات، با نوه آدمیزادنشین شدن كویر هفت كاسه، یا دشت انارك، یـا پهنه خور و بیابانك، یا حوزه طبس و بهاباد – به كلـی بـا هـم متفـاوت بـوده اسـت. در اطـراف یـك رودخانـه هركس بار بیندازد می‌تواند اهل و عیال و حیوانـات همـراه خـود را – بـه صـورتی بـه قـول پـاریزی هـا «از سـال دركند»، اما اقامت در كویر و بیابان به این سادگی‌ها امكان‌پذیر نیست – زیرا نه زاینده رودی در كار است و نـه دجله و فراتی. باید ده‌ها متر زمین را كند و به ذخیره چند هزار سـاله – چنـد قطـره بـاران (سـالیانه هفـت هـشت سانتیمتر) دست یافت و آن را با كانال (قنات) كند و آن ذره آب را – كه در واقع بـیش از یـك «شـاش مـوش» نیت روی كارآورد و آن وقت گندم كاشت، جو درو كرد و انگور چید و خرما از نخل خورد.

دکتر باستانی پاریزی
بر مبنای آن «تز» كه من مطرح كرده‌ام، آبادانی كویر، از دو طرف شروع شـده: از شـمال غربـی یعنـی از كرانـه زاینده رود و از جنوب شرقی از حوالی سند و پنجاب، و اگـر ایـن تـصور درسـت باشـد قـرن هـا بعـد از آن كـه آریایی‌ها در هند و یا اصفهان مستقر شده باشند – این طرح شروع شده است.
برای عبور از كویر، آبادانی كوچكی لازم است كه بعد از یك روز راهپیمایی با چارپا، بـشود در آن اسـتراحت كرد و این یك منزله راه است. بعد از هرسه منزل طـی طریـق، ناچـار بـرای تـأمین آذوقـه سـه منـزل بعـد، بایـد شهركی وجود داشته باشد كه دو سه روز اطراق در آن جا ممكن باشد، و بعـد از شـش منـزل راه، بایـد شـهری پدید آمده باشد – كه در آنجا بتوان مال و چارپا را تعویض كرد، و كالای كاروان را فروخت و كـالای جدیـد برای سرزمین دیگر بار كرد.
اگر فی المثل، كرمان را مركز به حساب‌آوریم، شهری كه بر فراز صخره قرار گرفته و قلعـه معتبـر دارد، و مـرز میان سرزمین‌های گرم و سرمین‌های سرد است – آن حساب قلعه معتبر دارد، و مرز می‌ـان سـرزمین هـای گـرم و سرزمین‌های سرد است – آن حساب ریاضی كه من بدان اشاره كردم، مـا را بـه نقـاط آبـادان كـویری راهبـری می‌كند.
به طرف شمال شرقی، سر منزل باغین و رباط تا كفتر خـان، و سـر منـزل بعـد تـا رفـسنجان اسـت. از رفـسنجان، شهرك مورد اشاره، سه منزل احمد آباد و رباط تا انار، و باز از آنجا منازل دیگر در فواصل تا حدودی معین تـا یزد ادامه دارد.

همین وضع به طرف جنوب شرقی ماهان و راین، و سپس دارزین و بیدران و بالاخره بم، شهر مـورد اعتمـاد بـا قلعه معتبر بر فراز كوه، همینطور به طرف شرق تا نرماشیر و كهنوج و بالاخره قصدار و پیشاور. از طرف غـرب نیز باغین و بردسیر، آنگاه خانسرخ و حـسین آبـاد و سـیرجان.

از جنـوب غربـی؛ ماهـان و رایـن و جبـال بـارز و جیرفت، سپس جغین و میناب (بندر هرموز). از طرف شمال شرق نیز زرند و راور و نایبند – و بالاخره طـبس و بیرجند، گناباد – تا طوس. از جانب شمال نیز: زرند و كوهبنان و بـافق – و بـالاخره یـزد و سـاغند و بیابانـك و پایان كویر – و بعد سمنان یا دامغان یا سبزوار.

تز من بر این مناسبت كه از دو حال خارج نیست برای آبادانی و ارتباطات كویر یا بایـد قبـول كنـیم كه مردان خارق العاده دریایی و پری‌های دریا طبق افسانه‌ای كه در مردم جاسك هست – این‌ها از دریا برآمـده باشند، و در ساحل مانده و زاد و ولد كرده، ساكنان آن نواحی را تشكیل داده باشند و یا مردمان چهـل گـزی – كه طول قدم‌های آن‌ها چهل گز بوده – صبح از سیستان و كناره هیرمند بلند شده، با همان قـدم هـا، خـود را بـه اندوهجرد رسانده باشند – و قلعة آن را كه با اسب میشـود روی دیـوارة آن گـردش كـرد – سـاخته باشـند، و عصر دوباره به سیستان به میان نیزار‌های هیرمند بازگشته باشند – افسانه‌ای كه میان مردم آنجا نقل می‌شود یعنـی آبادی آبادی‌های دشت كویر – به این صورت ساخته شده باشد.
یا اینكه، نه، بگوییم لطف خدا شامل بیابان‌های اندر دشت شده، چهـل فرشـته ملائكـه را بـا ریـسمان صیـصی و چراغو، و بیلچه و كلند و دلو و چرخ، به زمین فرستاده، یعنی همان ریسمان صیصی را از چـرخ چهـارم آویـزان كرده و گفته بروید در این زمین‌ها، صدمتر چاه بكنید و پنج من خاك بالا‌آورید تـا بـه آب برسـید و آنگـاه از مادرچاه آب را بیاورید روی خاك و زراعت كنید، تا این بندگان برگزیده خدا و خلیفـه الله، در كـویر بتواننـد كشك بادمجان خود را نوش جان كنند.

یا نه، یك راه سوم هم هست، و آن این است كه آن مردمی كه یكـی دو بـار بـا شـتران تنـدرو ایـن بیابـان هـا را بریده، به زحمت كالای هند را به اصفهان و آن را به روم رسانده، و یا كالای رومی را از همـین راه بـه سـواحل عمان یا شهر‌های هند رسانده‌اند، به همكاران خود گفته‌اند كه اگر چند آبادی در این راه وجـود داشـته باشـد– آمد و رفت آسانتر و مطمئنتر می‌شود و فاصله دور زدن از خیبر، هرات، ری، همدان، حلب و انطاكیه بـا طـی راه میانبر به ثلث این تغییر می‌یابد.
از شما چه پنهان همان قضیه‌ی حمار ریاضی راهنمای آنان شده است كه یك ضلع مثلث، كوتـاهتـر از مجمـوع دو زاویه دیگر.
آن وقت مردمان محاسب، و كارگران مهندس، و ثروتمندان نوع دوست، دفتر و دستك برداشته و راه افتاده انـد، و هر چهار یا شش فرسنگ راه، یا یك چاه كنده‌اند – و من فهرست آبادی‌های «چاهی» بلوچـستان را در یكـی از مقالاتم آورده‌ام بعد‌ها متوجه شده‌اند كه با ترازگیری و فنون مهندسی، آب همان چاه را میشـود بـه كمـك چاه‌های دیگر و كانال (قنات) به روی زمین آورد و زراعت كرد و آبادی ساخت و شهر به وجـود آورد، آنهـا طی قرن‌های متمادی كشش و كوشش توانسته‌اند سطح كویر را به صورتی آباد كنند كه تقریباً هیچ دهی نیست كه از یكی دو طرف، با شش فرسنگ فاصله، بـه ده دیگـری متـصل نـشود، و همـانطـور كـه مـثلاً در پـاریس، حداقل، هر پانصد متر راه، شما یك دستگاه مترو دارید – در بیابان‌های ایران هم، هر یك منزل راه، یك آبادی خواهید دید و امروز كه ما چشم باز می‌كنیم، در جغرافیای كرمان، در این دویست و پنجاه هزار كیلـومتر مربـع وسعت بیش از چهار هزار دهكده آباد و شهرك كوچك می‌بینیم و تعداد كوره دهات و تك درختی‌ها كـه از ده هزار نیز بیشتر است.
اما چرا تأكید من بر شش فرسنگ فاصله است؟ برای اینكه معمولاً یك چارپای معمولی (نـه شـتر كـه معمـولاً، آهسته می‌رود و شب و روز، و نه اسب كه معمولاً یك میدان سریع می‌رود و از نفـس مـی افتـد) یـك چارپـای عادی در روز یا شب كه حدود شش فرسنگ راه رفت، دیگـر بایـد اسـتراحت و تجدیـد قـوا كنـد، بـه تـدریج همچنان كه دهات نزدیك به هند یا اصفهان، جمعیت پیدا می‌كند، هر دهی دیگر می‌ساخت، و آدمیزاد هـم در راه كویر تابع همان چارپاست.
به هر حال این نظریه مخلص است كه هر روز هم شواهد زیادتر برای آن حاصل می‌كنم – از جملـه: یكـی نـام آبادی‌های كرمان و بلوچستان است كه تا حوالی انار، بسیاری از آن‌ها با نام‌های هندی از یك ریـشه اسـت – و در این میان مثلاً از بم، بمپور و هنزا و ارزو و ده بهكری و امثال این‌ها – و حتی خود كرمان می‌توان نام برد.

یكی هم لهجه و زبان كرمانی و بلوچستانی كـه بـا لهجـة یـزدی و اصـفهانی تفـاوت دارد و آداب و رسـوم نیـز بسیاری با هند همخوانی دارد، و هنوز بقایای تل هندو سوز و كاروانسرای هندو‌ها در كرمان و معبد هنـدو‌ها در بندرعباس باقی است.
این خلاصه تز مخلص است، و بیشتر كتاب‌ها و مقالات من – مثل حماسه كویر، و چـاه در راه قنـات، و بارگـاه خانقاه در كویر هفت كاسه، و ده‌ها مورد دیگر در حول و حـش همـین‌اندیـشه و همـین طـرح دور مـیزنـد – هرچند در حكم «باد به زندان كردن» و «در دق دویدن» بوده باشد، به قول صائب:


بر‌امید محمل لیلی، بیابانی شدیم گردبادی هم نشد، زین دامن صحرا بلند


این را هم عرض كنم كه ایجاد آبادانی در كویر، كاری بسیار مشكل و دقیـق اسـت. ایـن پدیـده بـر ایـن مبنـای ابتدایی پدید آمده كه این ده دوازده سانتیمتر باران دشت – و آن ده بیـست سـانتی متـری كـه در كوهـستان هـا اطراف كاسه كویرات به زمین میریزد – لابد بخشی از آن بخار می‌شود و به هـوا مـی رود، و بخـشی از آن بـه زمین فرو می‌رود.
حرف این است كه آنچه به زمین می‌رود – هرچند در طی یك سال مقدار مفصلی می‌شده، ولی طی قـرن هـا وهزاره‌ها ذخیره قابل توجهی است – این به كجا می‌رود، و در كجا می‌ماند؟ خصوصاً براساس نظریه‌ی لاووازیـه كه هیچ چیز از میان نمی‌رود، و هیچ چیز تازه ایجاد نمی‌شود.
حرف اصلی همین جاست – كه پیشرفته‌ترین علم و تكنیك باید به كمك آدمیزاد بیاید.
این آب كه در ریگ فرو می‌رود، وقتی به یك طبقه سخت برخورد كند – جا می‌زند و روی هم جمع می‌شود و: «قطره قطره جمع گردد – وانگهی دریا شود». پیدایش «چاه دریا» در رفسنجان و گوك، بر همین مبناست.
باید این استخر ذخیره را پیدا كرد. علم خاكشناسـی، علـم گیـاهشناسـی، علـم هواشناسـی، و تكنیـك و فنـون مهندسی، و فرمول ریاضی به كمك خواهد آمد تا یك، «كه گین» یا مقنی یا چاهخو از نـوع گیـاه داخـل یـك دره، از نوع آب برگدی و تراشیدگی كمرهـا، از شـیب دره، در وضـع آب و هـوا و می‌ـزان نـزول بـاران، درك خواهد كرد كه آب‌های زیرزمینی این پهنه از زمین در كجا ذخیره شده، در آن حول و حوش یك چاه خواهد زد – كه آن را «چاه گمانه» می‌گویند. بعضی مقنی‌ها آنقدر كار كشته‌اند كه همان اولین چاه، آن‌ها را به مخزن آب هدایت خواهد كرد.

مادرچاه، چاهی است كه روی این آب، ‌زده شده. وقتی كه از می‌زان آب اطمینـان حاصـل كردنـد – آن وقـت تازه اول كار است. آب را به كجا باید برد كه خاك مناسب داشته باشد؟ كه در حریم قنات دیگری نباشد، كـه شیب قنات طوری باشد كه در محل مناسبی آب روی كار بیاید. این‌ها همه با وسایل قدیمی – كه یك تـراز بـا یك ظرف آب، و یك ریسمان – و البته دید چشم متخصص اسـتاد – بایـد انجـام شـود، تـا آب از صـد متـری زیرزمین، خودش با پای خود به روی زمین بیاید و این غیر از تكنولوژی چاه عمیق است كـه بـا نفـت، آب بـالا بیاید. آنجا با پای خود می‌آید و اینجا به زور دیگری. آن وابسته است و این پیوسته.
بسیاری از قنات‌ها برای استفاده از خاك خوب، از یك دره به دره دیگر منتقل می‌شوند. روی تپـه و كـوه چـاه‌زده می‌شود و با قنات تراز می‌یابد تا آب به پشته تازه كشف شده برسد. این برای این است، كه فواصل آبادی-‌ها، و استفاده از خاك دشت‌ها كه شور است یا شیرین، خشك است یا روغن دارد، رس است یا شن. همه بایـد در نظر گرفته شود. بسیاری از قنات‌ها، شمعی كه در مادرچـاه روشـن مـی كنـد – از مظهـر قنـات نـورش دیـده می‌شود یعنی اینقدر مستقیم و با شیب ملایم و متناسب ساخته شده است.
حالا می‌ماند،؛ این آبی كه به این زحمت بالا آمده، چه چیز با آن باید كاشته شود كه بهره آن بـا مخـارجی كـه شده است همخوانی داشته باشـد. همـه ایـن هـا در كـویر بایـد ملحـوظ شـود – و حـال آنكـه معمـولاً در كنـار رودخانه‌ها گاهی اعتنایی به آن نمی‌شود.

باستانی پاریزی
سخن كوتاه كنم: موقع آن رسیده است كه عرض كنم كه كوهبنان، یكی از همین نقاط مهم حاصل خیز و ثروت خیز كرمان است – و در تذكره صفویه – كه مخلص چاپ كرده‌ام – یكی از ذخائر خزینة اصفهان، معادن نقره كوهبنان بوده است. پس خانم فاطمه روح الامینی كه این كتاب را در باب كوهبنان و خصوصاً فرهنگ كوهبنان نوشته‌اند، قدمی بسیار مهم در راه شناسایی بخش آبادی از سرزمین كرمان برداشته‌اند، خصوصاً كه كوهبنان، اگر نگویم فرهنگی‌ترین، باری، یكی از فرهنگی‌ترین شهر‌های كرمان هست. شهری كه بزرگانی همچون افضل الدین ابوحامد كرمانی صاحب بدایع الازمان و عقدالعلی به جامعة فرهنگی كرمان و ایران تقدیم كرده است.

خانم روح الاميني كه خود فرهنگي است بهتر از هركس ميدانند كه رشد و تعالي يك جامعـه موكـول بـه معلمين و كارآزمودگي آنان است.
مخلص پاريزي كه اين چند سطر را در مقدمه اين كتاب مي نويسد خود را از يك جهـت هـم مـديون كوهبنـان مي داند
زيرا يكي از معلمين من،حیدر اكبری اصلاً كوهبنانی بود كه سال‌های اولیـه خـدمت خـود را در سیرجان گذراند، من، سیكل اول دبیرستان را در سال‌های ۱۳۲۰ش تـا ۱۳۲۳ (۱۹۴۱ تـا ۱۹۴۴م) سـال هـای تنگ و ننگ جنگ را – در سیرجان، شاگرد این معلـم باسـواد، بزرگـوار، شاگردشـناس، قـانع و سـختكـوش بوده‌ام. او شیمی، فیزیك، ریاضی و هندسه درس می‌داد و او حقی بزرگ به گردن من دارد.

توصیة من، به معلمانی كه در دهات و روستا‌ها كار می‌كنند آن است كه كوشش كنند تا حدود امكان رساله یـا جزوه یا كتابی در باب خصوصیات محل خدمت خود بنویسند كه این كار خدمتی بزرگ بـرای تـدوین تـاریخ اجتماعی كل ایران است، البته در این مورد، از این پیر معلم دو نصیحت را آویزه گوش داشته باشند. نخست آنكه هر مطلبی، از هر كتابی و از هر روزنامه‌ای و از هر زبانی كه می‌شنوند یا می‌خواننـد، بـه درسـتی و صحت و به طور كامل نقل كنند و ریشه و مأخذ و منبع آن را نیز یاد كنند و این، برای اطمینان خاطر خواننده، از هر چیزی بیشتر اهمیت دارد. همین كه كسی بداند كه صاحب آن رساله، آن همه كتاب یا منبع را بـه ایـن دقـت خوانده، برای جلب احترام خواننده كافی است.
اما نصیحت دوم – كه مهم‌تر از اولی است – این است كه اكتفا نكنند به اینكه آنچه را خوانده‌اند نقل كنند. این كار را كه دیگران قبلاً كرده‌اند. هر محققی باید خود وارد میدان شـود و قـدم بـه قـدم بـه راه افتـد و اطلاعـات مربوط به روز را كسب كند و تحریر و تحلیل نماید. این همان چیزی است كه امروز به آن «تحقیق می‌دانی» نـام داده‌اند – و برتری آن بر تحقیق كتابخانه‌ای اظهر من الشمس و ابین من الامس است.
كتاب خانم روح الامینی كه از هر دوی این مزایا برخوردار است و می‌توانـد یكـی از منـابع قابـل اطمینـان بـرای سرزمینی باشد كه هشتصد سال پیش آدمی مثل ماركوپولو، برای رفتن به چین، ناچار بود از كوهبنان بگـذرد – و البته مقداری توتیا و سرمه نیز به عنوان سوغات همراه بردارد كه اگر در پكن، توفیق دیدار ملكه فغفور چـین، یا خان مغول را حاصل كرد – بهترین هدیه را تقدیم آن «چشم بادامی»«گربه جشم» كرده باشد. بـیخـود نیـست كه كوهبنانی‌ها اسم یك خیابان شهر خود را «ماركوپولو» گذاشته باشند:

زین بیابان گرمتر از ما كسی نگذشته است        ما زنقش پا، دلیل مردم آینده ایم

درباره نویسنده: مدیر سایت
b5eceb5325211c0b6a2b836a5e4226cc?s=72&d=mm&r=g
دل‌بسته کوهبنان

یک نظر بنویسید

مقالات مرتبط